تکیه دادم به پشتی دیواری و به قاب عکس روی دیوار خیره شدم. چند سال پیش بود راستی ؟! نشسته بودیم دور هم و میخندیدم که: واااای عجب عکسی!!! عکسی که ش. اسمش را گذاشته بود "ع فکر میکرد داره میمیره". ان سال دکتر خانم خانه را برای بررسی یک توده مشکوک به سرطان به عکس و ازمایش ارجاع داده بود. وسط این رفت و امد ها خانم خانه که مثل خیلی هامان هول بیماری دلش را لرزانده بود پایش را کرد توی یک کفش که برویم عکاسی عکس یادگاری بگیریم. ازمایشها شک به سرطان را رد کرد اما این قاب دو نفره را یادگار گذاشت روی دیوار. خانم خانه هر از چند گاهی نگاه میگرفت سمت قاب و ارام زمزمه میکرد: فکر میکردم اول من میرم.
#ناشکرم که یاد تمام کادرهای عکاسی خراب شده ام می افتم و عقده های دلم که چقدر حقیرند؟
درباره این سایت