اسمش یادم نیست اما وقتی بچه بودم چند باری تلویزیون پخشش کرده بود. درباره یه پسر بچه بود که یه دستگاه ویدیو پیدا کرده بود که گذشته رو نشون میداد و شاید اینده هم! یادمه یه جایی دیده بود که وقتی تازه راه میرفته تو پارک تاب میخوره به سرش. بعد وقتی پدرمادرش میخوان ببرنش بیمارستان خواهرش میگه من هنوز بازی نکردم. وقتی اینا رو میبینه میگه نگاه من زخمی شدم اون فکر بازیشه!
وقتی واکنش نشون داد به حرف مامان که بعد دیدن حال داغون من گفته بود منم برم یه گوشه سالن بشینم بعد سالها یاد این سکانس افتادم. میدونم تقصیر اون نیست. نتیجه تربیت مامان و سواری دادنهای بیحساب منه اما شاید اینم از حماقت منه که فکر میکردم و هنوز هم میکنم دنیای خواهر دارها باید خیلی متفاوت باشه.
من تو همین اتاقی که پنجره ش رو به ایوونی با سقف ایرانتیه و ذره ای از خنکی کولر سالن از درش داخل نمیاد بمونم و گرمازده بشم بهتره تا هر لحظه بخوام توهین بشنوم.
#بعد میگن چرا ی نمینویسی. ی تر از این؟
درباره این سایت