گفت برو از فریزر خورشت خوری ای که توش پیاز داغ هست بردار و بریز تو سبزیا که باهاش مزه بگیره.
درب فریزر رو باز کردم. قاشق رو از جاقاشقی برداشتم و شروع کردم به کم کم خالی کردن پیازها و اون وسط یه تیکه کوچیک هم گذاشتم به دهنم. طعمش یه جوری بود! از اخرین باری که دو تایی به پیاز داغ های فریز شده ناخونک زدیم چقدر گذشته؟ چقدر میگذره از آخرین باری که مامان خانم دعوامون کرد که نمیگید بیخبر میخورید بعد یهو مهمون بیاد بخوام غذا درست کنم ببینم پیازداغ ندارم دوباره کلی وقتمو بگیره؟ حتی یادم نمیاد اخرین باری که برای این ناخونکا رفتم سر فریزر کی بوده پس عجیب نیست از طعم پیازداغ یخ زده قیافه م درهم بره.
سالهاست دیگه مهمون یهویی نداریم. سالهاست دیگه هر هفته مهمون نداریم. سالهاست که مهمون خلاصه میشه به عید و چی بشه یکی دو بار وسط سال و سالهاست که از کودکی و نوجوونی گذشتیم و عادت ناخونک زدن به خوراکیهای فریز شده از سر جفتمون افتاده. کاش یادم باشه برای این چیزهای گذرا نه حرص بخورم نه لذت این خلافهای کوچیک رو به خلافکارهای دوست داشتنیم کوفت کنم.
#آرزوهای دور .
درباره این سایت