روز انتخابات 92 من و رفیق جان اولی بعد از رای دادن توی دو نقطه شهر زدیم به خیابون. اون سال دو تا جوجه دانشجو بودیم که برای اولین بار شور و حال تبلیغات میدانی کف خیابونی رو تجربه کردیم. بگذریم تا از هجوم خاطره اشکم در نیومده. الغرض عصر حدود ساعت 4 که شد کم کم پیامکهای دوستای ناظر سر صندوق میرسید که تا همینجا با امار چشمی ما اوله. رفتیم گار شهدا و دو تایی زدیم زیر گریه. جای دیگه ای برای توسل نداشتیم. میدونستیم شهر ما تعیین کننده رای کل کشور نیست اما تصور اینکه رای استانی و کشوری هم همین باشه دلمون رو لرزونده بود. اعتراف میکنم اونروزها حداکثر پیش بینی ای که برای دست گلهای کلیددار میکردیم تا وقایع رخ داده 94 بود و نه بیشتر. فرداش قرار بود با بچه ها بریم یادواره یه شهید دفاع مقدس تو یکی از شهرستانها که تو مجلس اون شهید و پای منبر اون استاد دلمون اروم بشه و باز بگذرد که اونقدر زار زدیم که ملت مونده بودن ما فامیل شهیدیم یا اون بندگان خدا که صدر مجلس نشسته بودن. موقع برگشت یکی از بچه ها که نیومده بود شروع کرد به پیام دادن "بچه ها دیگه تمومه. رییس جمهور شد. نیاید خیابونا شلوغه. من دیگه شما رو نمیشناسم از فردا هم میخوام چادر بردارم مانتو کوتای بنفش بپوشم بیام دانشگاه. بچه ها ." و ما همینجور بد و بیراه بود که وسط گریه خنده نثارش میکردیم : دیوونه دلقک ماسکااا.
حالا امشب میم. که چند روزی رفته تهران دیدن خواهرش زنگ زده از وضعیت برنامه مون تو مدرسه جدید بپرسه. وضعیت رو که گفتم میگه حالا اینبار که همچی عالیه نت قطعه نمیتونیم منتشر کنیم. گفتم اشکال نداره ولی تو که تهرانی اگه رژیم سقوط کرد یه اطلاع بده که من تغییر موضعم رو اعلام کنم دوستیم باهاتم کتمان کنم. خندید و گفت دیوونه. گفتم میدونم.
#دل گنده شدیم .
#و همچنان شرافت نداشته ی دشمن از خائن برام بیشتره.
درباره این سایت